کد خبر:6119
پ
پارسی نویسی؛

پندِ فردوسی: جهان را به چشم جوانی مبین!

کاری از دکتر محمد جعفر محمد زاده به گزارش سرویس پارسی نویسی منبع خبر، در داستان زادن آفریدون از مادر چنین می‌خوانیم: خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد (بیت ۱۰۹) فریدون فرّه ایزدی داشت؛ فرزند آبتین و فرانک بود. ضحاک را خبر داده بودند که فرزندی از نژاد جمشید سر […]

کاری از دکتر محمد جعفر محمد زاده

به گزارش سرویس پارسی نویسی منبع خبر، در داستان زادن آفریدون از مادر چنین می‌خوانیم:
خجسته فریدون ز مادر بزاد
جهان را یکی دیگر آمد نهاد
(بیت ۱۰۹)
فریدون فرّه ایزدی داشت؛ فرزند آبتین و فرانک بود. ضحاک را خبر داده بودند که فرزندی از نژاد جمشید سر بر خواهد آورد و از همین روی، ضحاک در پی یافتن این کودک بود. به او دست نیافت، اما آبتین پدر فریدون به دست ضحاک کشته شد:
فریدون که بودش پدر آبتین
شده تنگ بر آبتین‌ بر زمین
گریزان و از خویشتن گشته سیر
برآورده ناگاه در دامِ شیر
(بیت‌های ۱۱۹ و ۱۲۰)
آبتین به چنگ ضحاک خونریز  گرفتار و کشته می‌شود. مادر برای رهایی فرزند از مرگ، سر به بیابان می‌نهد تا به مرغزاری می‌رسد که از‌آنِ جوانمردی وطن‌دوست است که سرپرستی کودک را می‌پذیرد. فریدون سه‌ سال از شیر گاوی «برمایه» یا «برمایون‌»نام، پرورش می‌یابد و هر روز بزرگ‌تر و برومندتر می‌شود.
از آن سوی، ضحاک همچنان در جست‌وجوی این کودک است. فرانک از کار ضحاک آگاه می‌شود، پیش از آنکه به کودک دست یابند، او را از آنجا می‌برد و در کوهستانی دور از چشم دشمنان به مردی درستکار می‌سپارد:
یکی مرد دینی بر آن کوه بود
که از کار گیتی بی‌اندوه بود
بپذرفت فرزند ازو نیک‌مرد
نیاورد هرگز بدو بادِ سرد
(بیت‌های ۱۴۲ و ۱۴۷)
آن‌گاه که فریدون به شانزده‌سالگی رسید، از البرزکوه فرود آمد و جویای نام و نشان پدر و تبار خود شد و اندیشه‌های گوناگون خود را از مادر پرسید. فرانک داستان زندگی خود و آبتین و کودکی فرزند را بی‌کم‌وکاست برای او بازگفت و کمر بر کین‌خواهی بست:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش
ز گفتار مادر برآمد به جوش
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین
بدابرو ز خشم اندرآورد چین
چنین داد پاسخ به مادر که شیر
نگردد مگر بآزمایش دلیر
(بیت‌های ۱۷۴ تا ۱۷۶)
فردوسی در این‌جا سخنی حکیمانه می‌گوید که از خود اوست نه داستان، و برای همیشه است نه تنها داستان فریدون. افزون بر آنکه خطر رویارویی با ضحاک را چون دیگر منابع از زبان فرانک بازمی‌گوید، فریدون را با آرزوی شادکامی و پیروزی راهی می‌کند و فرزند جوان را که به کین‌‌خواهی کمر بسته است از سرمستی جوانی و خودبینی و برمنشی پرهیز می‌دهد:

جز این است آیین و پیوندِ کین
جهان را به چشم جوانی مبین!
که هر کو نبیدِ جوانی چشید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی‌ اندر دهد سر به باد
تو را روز جز شاد و خرم مباد!
(بیت‌های ۱۸۲ و ۱۸۳)

منبع
پارسی نویسی
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید